دیروز...
دیروز تو را دیدم و دیده،های و هو کرد
چشمان مرا به صورت تو روبرو کرد
دیروز در آن لحظه که چشمان تو خندید
یک لحظه دلم بوسه ز خنده آرزو کرد
در خنده تو گم شدم و شعله چشمت
انگار که این پیکر خسته زیرورو کرد
آنقدر شدم مست،که ازشوق نگاهت
دل آمد و دزدی ز بساط آبرو کرد
امروز دل تنگ من از دوری ات ای دوست
صدبار به سر،روز گذشته آرزو کرد
تابستان86
سپاس
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/10/7 توسط محسن جعفرزادگان